این کتاب را در بوک کلاب فرشته های زمینی شروع کردیم. بچه هایمان چهار ماه داشتند و ما تصمیم گرفته بودیم به روزهای خوش و وحشی وار خواندن بازگردیم. با نجمه که پرگننت بادی بودیم و مدتی با هم کتاب ها را خواندیم و حرف زدیم راجع بهشان و دوباره لیستی تهیه کردیم از کتاب های خارجی و ایرانی برای خواندن. این کتاب، پیشنهاد نجمه بود. کتابی از خانوم آلنده که بعد از نوشتنش از کشورش تبعید شده بود. نجمه می گفت مثل این است که بچه های خم..نی ها کتابی نبویسند از انقلاب و حواشی اش. ایزایل هم برادرزاده ی کارلوس آلنده رهبر شیلی قبل از پینوشه است.

کتاب موردپسند من نبود مخصوصا که خط به خط و صحنه به صحنه برایم یادآور صدسال تنهایی مارکز بود. حضور دوقلوها و شخصیت زیبای خواهری- رزا- که مرد دقیقا مثل رمدیوس خوشگله و خانه ای که در آن اتفاق های نسل به نسل رخ می دهد و... فضاسازی همراه با جزییات کتاب خوب بود و دقیق. فیلم ساخته شده را هم دیدم بازیگرهای خوب و فیلم ضعیف با حدف های فراوان و چکیده ی کتاب.  در این کتاب قصه های سه نسل را می خوانیم. نسل اندر نسل در یک دهکده و خانه و اتفاق های سیاسی و انقلاب ها و تاثیرشان در زندگی های روزمره و عشق ها و...

در ادامه نظرات نجمه را هم اضافه می کنم.

" کلوچه های خوشمزه و خورش های گیاهی و تورتیلاهای چاق و چله"

." کلارا دختری بود بسیار زودرس و تخیل لجام گسیخته ی تمام زن های فامیل مادری شا را یکجا به ارث برده بود. این از سوال هایی که می کرد و هیچ کس جوایش را نمی داد معلوم بود."

.

 شخصیت ها با توصیفات بسیار شرح داده شده اند و گاها توصیف رفتارها و چهره ها و اتفاقات حالتی. مثلا دایی مارکوس و ماجراجویی هایش دقیقا شخصیت ملکیادس صد سال تنهایی که به نوعی آغاز و پایان کتاب بود. دایی مارکوس کارهای کیماگری می کرد و قدم می زد برای مدیتیشن و هواپیما می ساخت برای پرواز کردن و در آشپزخانه کارهای کیماگری می کرد و...

.

 دیدن مارکوس در هوا: هرگز هیچ اجتماع سیاسی نتوانسته بود این همه ادم را به خود جلب کند مگر نیم قرن بعد که نخستین کاندیدای مارکسیست کوشید با روش های کاملا دکوکراتیک رییس جمهور شود. کلارا تا زمانی که زنده بود این روز تعطیل را به یاد می آورد. مردم بهترین لباس های بهاره شان را پوشیده بودند و به پیشواز آغاز فصل رفته بودند. مردم برای مارکوس دسته گل اورده بودند و او دسته گل ها را می گرفت و به شوخی به بچه ها می گفت دسته گل ها را پیش خود نگه دارند و منتظر باشند تا او خورد و خمیر شود.

سرو کله ی جناب اسقف هم ظاهر شد تا پرنده را متبرک کند.

کلارا تا مدت ها بعد فکر می کرد دایی اش را دیده است اما آنچه دیده بود یک پرنده ی مهاجر بود. پس از گذشت سه روز آن نشاط اولیه که با نخستین پرواز هواپیما در کشور پدید آمده بود از بین رفت.

.

فصل دوم کتاب اول شخص می شه. مردی که عاشق رزا می شود و سال ها بعد کلارا خواهر پیشگو با او ازدواج می کند. شخصیت مهم و متجاوز و قدرت طلب و...

خانواده ی او- فرولا- خواهرش که در داستان و در فیلم نقش مهمی را دارد و سال ها با ان ها همخانه می شود و زندگی می کند و از مادر مریضشان نگهداری می کند. فرولا هم مثل زن بوئندیا- اسمشو الان یادم نمیاد- که یک مدتی از خانه می رود و بعد هم بدون دلیل به یکباره پیدایش می شود دقیقا همین اتفاق برایش می افتد.

سیر تحول شخصیت این مرد" استپان" بسیار در داستان مهمه. قدرتمندترین و تناورترین رگه ی داستانی کتاب. یک پسر جوان که برای پیدا کردن طلا به روستا می رود و بعد رییس دهکده می شود و بعد جز انقلابیون و سیاستمداران و همسر کلارا و...

.

داستان لبالب از اتفاق های تازه است. ورود یک حیوان، یک جشن و یک ماجرای تازه-

اما برای م خالی از کشش داستانی و جذابیت دنبال کردن بود زیرا هیچ گونه تعلیقی در داستان وجود ندارد.

.

صحنه ی دقیق دیدن کابلدشکافی رزا از چشمان کلارا- هیچ دلیلی برای این همه توصیف نمی بینم. واقعا کاربرد داستانی این صحنه ی بسیار طولانی مفصل چیه؟-

.

 مدل نوشتاری کتاب هم دقیقا مثل صدسال تنهایی که از آینده می گه در حال.

. مثلا " کلارا تا سه سال بعد که گفت می خواهد ازدواج کند دیگر لب نگشود."

.

روستای ترس ماریاس- شبیه روستای ماکاندو-

استپان و ورودش به روستا و کار کشیدن از مردم و آشنا کردنشان با تمدن و تجاوزها و...

.شخصیت استپان هم من رو یاد شخصیت سرهنگ می اندازه که با همه می خوابید و بچه های حرام زاده ی بسیاری داشت.

.

 کل کتاب خیلی توصیفیه به جای تصویری

کلا شخصیت کلارا یکدست نیست به لحاظ خصوصیات اخلاقی و...

.

کلارا که از ده سالگی دیگر حرف نزد و نانا که تلاش های بسیاری از جمله غذا ندادن و ترساندن و.. سعی می کرد دختر را به حرف بیاورد. کلارای غیب گو و ساکت و بدون حرف که بسیار کتاب می خواند: کتاب های بی ربط در همه ی زمینه ها.

.

(به نظرم انتخاب کلارا برای زندگی با یک متجاوز- نامزد خواهرش- بسیار غیرمنطقی و نامنسجم است در رمان)

ضیافتی بود با صفی بی پایان از بوقلمون هایی با شکم پر از قیمه. گوشت خوک. شکرآگین. مارماهی تازه و خرچنگ سوخاری و صدف خام و کلوچه ی لیمو و پرتقال مخصوص راهبه ها و شیرینی خامه ای فندقی و بادامی دومینیکن و شکلات و کیک کرم دار کلاریسا و جعبه های شامپانی فراسنوی- چقدر جزییات دقیق خوراکی های روی میز-

.

مهمانان از روی چاله های خون می پریدند و با سرعت شال های پوست کلاه های بله دار و عصاها و چترها و کیف های منجوق دوزی شده شان را جمع می کردند.

.

هجوم مورچه ها به باغ اتفاقی تازه. دوستی عمیق فرولا و کرالا. رفتن کلارا از خاته. حسودی بر ادر به خواهر. پیچسده شدن روابط.

.

 زنی که در خانه ی فاحشه ها کار می کرد یک نقش بسیار مهم در کتاب پیدا می کند. استپان با او می خوابد و پنجاه پزو به اوئ می دهد و او برای خودش یک فاحشه خانه ی مدرن تر و تمیزتر تاسیس می کند و تمام بزرگان و سیاستمداران کشور به آنجا رجوع می کنند.

.

نانا به دنیا امده بود تا بچه های دیگران را در گهواره بخواباند. لباس های مستعمل دیگران را بپوشید. غذاهای پسمانده بخورد. با شادی ها و غم های عاریتی زندگی کند. زیر سقف خانه های دیگران پیر شود. روزی در اتاقی محقر و رقت انگیز در کنج یک حیاط و در رختخوابی بیمرد که به وی تعلق ندارد و در گوری دسته جمعی در گورستان عمومی دفن شود. نزدیک هفتاد سال داشت ولی شو و ذوقش زوال ناپذیر بود.

.

 کلارا و استپان یک دختر داردند-بلانکا- در فیلم فقط همین فرزند وجود دارد و یک دوقلو پسردارند خاییم و نیکلاس.

.

 فصل عاشقان- قصه ی تکرای دختر ارباب و پسر گدا- بلانکا و پدرو

صحنه ی عشق بازی اینچنین تمام می شود: موهای بلانکا پر از برگ خشک شده بود و پدرو دانه دانه آن ها را از لابه لای موها بیرون می آورد. عشق بازی لب رودخانه

پدرو ترسه انقلابی می شود و با دهقانان علیه پدر دختر قیلم می کند- کلیشه های همیشگی- درهم تنیدگی عشق و آرمان

.

 سه سال به همین ترتیب گذشت تا اینکه زلزله همه را دگرگون کرد. رفتار حیوانات که وقوع زلزله را نشان میداد. مرغ ها دیگر تخم نمی گذاشتند. سگ ها آنقدر پارس کردند که از خستگی هلاک شدند. پرندگان لانه هایشان را ترک می کردند و موش ها و عنکبوت ها و کرم ها از سوراخ هایشان بیرون آمده بودند.

صحنه ی زلزله- دیوارهای گلی خانه فرو ریختند. زمین دهان باز کرد و شکافه عظیمی در برابرش ایجاد شد و لانه های مرغ ها و تغارهای رخت شویی و قسمتی زا طویله را به کام خود کشید.

.

 ماجرای جدید وسواس استپان

.

پدر پدروترسه هیچ وقت از پسرش حرف نمی زد اما د رنهان به او افتخار می کرد و ترجیح می داد او را در لباس یک فراری ببینند تا به صورت یکی از دهقانان فقیری که سیب زمینی می کارند و فقر درو می کنند.

.

 حضور کنت فرانسوی که درنهایت با بلانکا ازدواج می کند- شاتگان ودینگ-

.

 تفاوت ظاهر و باطن دوقلوها. عاشق یک دختر- آماندا- می شوند. یکی از پسرها که پزشک است عاشقش می شود اما دختر عاشق برادر دیگر می شود که برادر دیگر فقط او را برای رابطه ی دوستی می خواهد نه جدی تر. صحنه ی سقط جنین.

.

حضور دستگاه فیلمبرداری و دوربین در مراسم ختم- هرچیزی که گیر آورده نوشته از اساطیر و تاریخ و روان شنایی و روابط و مدرنیته و..-

.

 پس از آنکه کلارا رفت به اطرافم نگاه کردم و متوجه شدم که چهره های زیاد و تازه ای در ترس ماریاس پیدا شده. دوست های قدیمی ام یا مرده بودند یا به جاهای دیگر رفته بودند. زن و دخترم را از دست داده بودم. روابطم با پسرهایم خیلی کم بود. مادرم. خواهرم نانای پیر و پدرو گارسیای پیر همه مرده بودند.

.

 یک پاراگراف کامل شرح و توصیف کیک عر.سی بلانکا و ژان دوسیپاتوس که زا خمیر بادام ساخته شده و طرح رویش و ... رابطه ی ژان و بلانکلا و صحنه ای که تصویر کرده شبیه – آیزوایدشات-

.

دو برادر که عاشق آماندا بودند و صحنه ی کورتاژ کردن

.

آلبا فرزند بلانکا و شروع یک نسل دیگر

.

 زندگی دو برادر دوقلو. یکی دوره گرد و جهانگرد شد و دیگری خیریه زد و کارهای عدالت خواهانه و از دست دادن جانش نیز در همین راه.

.

 کلارا در هفتمین سال تولد آلبا مرد. نشانه های مرگ را خودش احساس کرد.

.

 آلبا هنر می خواند و فلسفه. رابطه ی آلبا و میگوییل در دانشگاه و بحبوحه ی انقلاب.- زندگی دانشجویی و خوابگاه و...- انقلاب و عشق و جوانی و پدربزرگ و نفوذ سیاسی-پ

فصل آخر کاملا سیاسی می شه.

مرگ خاییم و زندانی شدن آلبا و بسته شدن دانشگاه ها و شدیدا شباهت به انقلاب ایران.

خایبم و بقیه افراد در حالی که در نجاست خون و ترسی خود می پرسیدند روز را بدون آب و غذا آنجا گذراندند.

با آنکه همه را با کامیون به ناحیه ای نزدیک فرودگاه بردند و آن را همچنان خوابیده در قطعه زمینی خالی تیرباران کردند چون دیگر نمی توانستم سرپا بایستند بعد جسد هایشان را با دینامیت منفجر کردند صدای انفجار و بوی تعفن باقیمانده‌های آنها مدت های مدید در فضا موج میزد

.

مارکسیسم در آمریکای لاتین هیچ شانسی ندارد چون جنبه سحرآمیز امور را نمی بیند.

شاعر در خانه اش در کنار دریا در حال مرگ بود و بیمار بود و حوادث اخیر میلش را به زندگی کردن تحلیل برده بود که نظامیان به خوانش ریختند مجموعه حلزون هایش هدف هایش پروانه هایش بطری هایش و پیکره ها کتاب هایش نقاشی هایش و شعر های ناتمام اش را تاراج کردند. به دنبال سلاح‌های مخرب و کمونیست های پنهان شده گشتند تا این که قلب شاعرانه پیرش گرفت او را به پایتخت بردند که چهار روز بعد آنجا مرد. آخرین کلمات این انسانی که به خاطر زندگی به سرایش پرداخته بود این بود که ««می‌خواهند تیربارانش کنند» هیچ یک از دوستانش نتوانستند در بستر مرگ بر بالینش حاضر شوند. همه پناهند تبعیدی فراری یا مرده بودند. خانه آبی رنگش روی تپه نیمه ویران شده بود کف اتاق ها سوخته و پنجره ها شکسته بود.

.

دوره ای که بلانکا در میانسالی پدرو را در خانه ی خراب شده ترس ماریاس پنهان می کند از دست نظامیان. یک دوره ی شاد و تنانه و پر از طراوت و بازگشت جوانی.

.

 مجبوس در زندان و تلاش پدربزرگ و رفتن پیش زنی که در جوانی با او خوابیده و به او اندکی پول داده و... نجات آلبا و عقده های فروخورده ی پسرناتنی پدربزرگ... دقیقا انقلاب ها و عقده ها و روی کار آمدن همه ی حقارت های فروخورده.

.

 پایان کتاب را نوه ی خانواده می نویسد در ابتدای دفرت یادداشت های روزانه ی مادربزرگ کلارا که با این جمله آغاز می شود: بارباراس از دریا پیش ما آمد.

....

نوشته های پشت صحنه ی خواندن این کتاب در بوک کلاب فرشته های زمینی- ما تازه مادران که خودمان را دست می اندازیم با این اسم ها- دست پیش را می گیریم تا بقیه نگویند.

.

من صفحه ۲۵۰ م. 📌خانه ارواح...

📍پنجمین روز با هم خوانی... ۲۵ نوامبر ۲۰۲۱. ۶ آذر ۱۴۰۰.

 زاینده رود خشک و خونی ست. تهران آلوده است. نیویورک سرد است و بادهای سوزدار و تنکسگیوینگ

 پرشور شروع کردم و قول دادم هر روز ۵۰ صفحه بخوانم با هر بدبختی.

فعلا کم خوابی و خستگی این هفته و کارهای خانه و مهمانی رفتن و مهمانی دادن انرژی ام را گرفته و سرعتم کم شده که داستان کتاب هم در این سرعت کم تاثیر دارد از بس تماما صدسال تنهایی ست. یعنی تکنیک نوشتاری و شخصیت ها و اتفاقات و...

آلنده قصه گوست ولی برای من "آن" ندارد. قرارمان ادامه دادن کتاب های انتخاب شده در هر شرایطی ست.

.

امروز ۳۰ نوامبر۲۰۲۱.

📌خانه ارواح ایزابل آلنده

📍صفحه ۳۵۰

برنامه ریختم که روزی ۵۰ صفحه بخونم. بیشتر روزهابهش وفادار موندم اما دوست دارم چیت کنم و ازش سریع رد بشم... به جاهایی رسیده که برام سوال های زیادی ایجاد شده و خسته م کرده... چیزی نمی گم که اسپویل نکنم. دیروز تصمیم گرفتم یه کتاب تازه از همین لیست شروع کنم ز نویسنده ی آفریقایی که چیزی تا به حال ازش نخوندم به اسم همه چیز فرو می پاشد.

کتاب ۲۰۰ صفحه ست و شروع جذابی داشت و از اين جهت که فضای آفریقاست جالبه. امروز و دیروز ۵۰ صفحه ازش خوندم. دلمو زد اینم ولی چون نجمه گفته باید حتما با وجود خستگی و دلزدگی ادامه بدیم میخونم.

اما بعد از خوندن ۵۰ صفحه رفتم یه کتاب دیگه که اسمش خیلی جذاب و سکسی بود رو دانلود کردم غم های کوچک که ۳۵۰ صفحه ست. یه کمم از این بخونم تا شروع ماه دسامبر که میشه فردا ۱۰ آذر۱۴۰۰

.

نجمه:

سلام بچه‌ها

خوبین؟

من اومدم با گزارش روز

امروز ۱۳ آذر ماه ۱۴۰۰

من بالاخره موفق شدم خانه ارواح رو شروع کنم و تا حدی پیش ببرم بدون وقفه. ۵۰ صفحه خوندم.

و بعدش از خستگی خوابم برد. تو خوابم همه‌ش تو فضای یه کشور لاتینی و‌پر از‌جادو بودم😅

 

با اینکه تو داستان هنوز پیش نرفتم، ولی فکر کنم جادوی فضاسازی بود،

در مورد کتاب؛ آره با راضیه موافقم در اینکه متأثر از سبک مارکز هست.

اما یه چیزای جالبی هم پیرامون این کتاب وجود داره

اینکه تو دهه بیست زندگیش نوشته شده و اولین کارشه.

دوم اینکه راجع به خاندان آلنده هست البته مارکز هم گفته بود به نوعی از خانواده خودش نوشته

ولی خب خانواده آلنده در شیلی خیلی مهم هستن دیگه

مثلا فکر‌ کنید

یکی از بر و بچه‌های خمینی بیاد یه رمان بنویسه و توش از همه

ی خانواده حرف بزنه و به نوعی تمسخر کنه

لحنش پر از تمسخر و کنایه‌س من فکر می‌کنم زبان و لحنش تو زبان اصلی خیلی قوی‌تر و نیش‌دار تر هم هست.

 

من رسیدم ۴۷۵.

این فصل هارو اصلا دوست ندارم. تکرار مکررات و پیرنگ داستانی کاملا مونوتونس و یکنواخت بی تعلیق و بی انتظار و بی شگفتی و از یک نسل به نسل دیگر پرتاپ شدن و ازدواج ها و عشق ها و مرگ ها و جدایی ها و نسل ها و اتفاق های سیاسی تکراری و...

شعارزدگی و فلسفه بافی محض با توصیفات پرکلمه ی فراوان... دایی ها و رابطه با آلبا و...

فصل یک و دو بدیع بود و تازه و داستان های همراه کننده داشت اما بعدش همش با سوال خوب که چی؟ پیش می رفتم.

صحنه های ترسناک و کیریپی هم که اینقدر تو این سریال ها دیدیم که خیلی جذابیت کتابی نداره حداقل تو این داستان. یه جاهایی داستان اول شخص مفرد نوشته میشه که فکر میکنم استپان داره داستان رو تعریف میکنه.

اینم فهميدم که یکی از دلایل شهرت ایزابل آلنده تو شیلی این بوده که برادرزاده ی کارلوس آلنده سیاستمدار قبل از پینوشه بوده و خیلی از داستان هاش اطلاعات دسته اول از بدنه و روابطشون هست.

آره دیگه

منم همینو همه‌ش دارم میگم

این که برادرزاده النده هست و به نوعی تاریخ خانوادگی رو داره میریزه رو آب رمان رو جذاب و بحث‌برانگیز کرده.

.

روز دهم یا شاید بیشتر
۱۸ آذر۱۴۰۰
۹دسامبر۲۰۲۱

۵۰ صفحه خواندم و به صفحه ۵۵۰ رسیدم. ۱۰۰ صفحه باقی مانده.

به نسل آخر بازمانده ی خانواده رسیده ام و چقدر شبیه ماجرای ایران و انقلاب ۵۷ و سال های بعد از آن است. حتی یکی از ماجراهای این قسمت شبیه ماجرایی بود که امروز برای دانشجوی شریف که از رئیسی انتقاد کرده بود و اعتراف اجباری ازش گرفتند.

اين قسمت رو دقیقا به چشم دیده و از نزدیکان شنیده راجع به عموش و مقاومت تا آخرین لحظه که اینطور کشته شدن رئیس جمهور در کودتای یه دقت تصویر کرده.

.

همینطور به چرخشی بودن زمین و ارتباطات انسانی و مقابله ی پدرو و استپان...

یه کمی شبیه فیلم مکزیکی روما هم هست. یادآور اون انقلاب و اون روابط

.

Najme, [12/10/2021 3:15 PM]

خب امروز

جمعه‌اس

و تاریخ رو ندارم

 

از زندگی کلارا در روستا خوندم

عشق فرولا به کلارا (چه قدر زندکی غم‌انگیزی داشته)

بازگشت به شهر و تولد دوقلوها

 

حالا هم گمونم داره وارد بحث‌های سیاسی میشه کم کم

ظهور کمونیسم و اینا

 

Najme, [12/10/2021 3:16 PM]

به نظرم عنصر جادویی نداره این رمان

تخیل داره که خب ذاتی رمانه

ولی به جز فضای آمریکای جنوبی و اون طبیعت و رسوم خاص

و همین‌طور نسل اندر نسل بودنشون

شباهت زیاد به صدسال تنهایی رو پیدا نکردم

. Najme, [12/10/2021 3:33 PM]

راضی میدونستی که تو ایرامهم یه قسمت‌هایی

حتی رسم بوده که عروس رو شب اول ازدواج به کدخدا یا ارباب پیشکش می‌کردن؟!

اون بکارتش رو می‌گرفته؟!

یعنی در مورد رفتار استبان و‌ تجاوزش

و سکوت اون اهالی

این یادم افتاد

.

Razi, [12/10/2021 6:06 PM]

[In reply to Najme]

چه خوب پیش رفتی👌

مثلا دوقلوها تو صدسال تنهایی هم بودن و دقیقا با خصوصیات اخلاقی خیلی متفاوت و اینجا هم همینطوره که اونجا ادامه ی نسل بوئندیا بودن و مثلا بوئندیای دوم سوم بودن.

 

Razi, [12/10/2021 6:10 PM]

[In reply to Najme]

مثلا شخصیت دایی مارکوس دقیقا و مو به مو کارهای عجیب غریبش و سفرهایش از شخصیت اون پیرمرد کولی دوره گرده تو صد سال تنهایی برداشته شده. ملکیادس_ و دایی هم کتابخونه ی عجیب داره که حدس می زنم آخرهای کتاب با کتاب‌هاش کار داشته باشه و دقیقا مثل کتاب های ملکیادس.

دوقلوهای صد سال تنهایی هم اسمشون

خوزه بویندیا آرکادیا با آئورلیانو

بشینیم دوباره صد سال تنهایی بخونیم و از روش مشق بنویسم😄

.

Razi, [12/10/2021 6:06 PM]

[In reply to Najme]

چه خوب پیش رفتی👌

مثلا دوقلوها تو صدسال تنهایی هم بودن و دقیقا با خصوصیات اخلاقی خیلی متفاوت و اینجا هم همینطوره که اونجا ادامه ی نسل بوئندیا بودن و مثلا بوئندیای دوم سوم بودن.

 

Razi, [12/10/2021 6:10 PM]

[In reply to Najme]

مثلا شخصیت دایی مارکوس دقیقا و مو به مو کارهای عجیب غریبش و سفرهایش از شخصیت اون پیرمرد کولی دوره گرده تو صد سال تنهایی برداشته شده. ملکیادس_ و دایی هم کتابخونه ی عجیب داره که حدس می زنم آخرهای کتاب با کتاب‌هاش کار داشته باشه و دقیقا مثل کتاب های ملکیادس.

دوقلوهای صد سال تنهایی هم اسمشون

خوزه بویندیا آرکادیا با آئورلیانو

.

.

بشینیم دوباره صد سال تنهایی بخونیم و از روش مشق بنویسم😄

 

Najme, [12/11/2021 2:08 PM]

بخش عاشقان رو خوندم

کتاب به نیمه‌ی خودش رسیده

و به نظرم نویسنده سعی کرده اونو پر از خردورزی نیاکان کنه

لحن تمسخرو کنایه نداره

و بیشتر حس یک جور شور و افتخار گرفتم از این فصل

انگار خود نویسنده هم یه جورایی محسور این بخش از داستانه

 

جوانی، بیدار شدن تن و قرارهای شبانه، بوها، شکل گرفتن روحیات و تفکر

مرگ و دهشت و مهیب

 

Razi, [12/11/2021 2:27 PM]

[In reply to Najme]

خردورزی نیاکانش چجوری بود؟ اینو یه کم توضیح بده✌️

Najme, [12/11/2021 2:28 PM]

منظورم همون حکمت و سنتی بود که قدیمی‌ها برای مواجه با امور مختلف استفاده می‌کردن

مثلا همون پیرمرده بابابزرگ پدرو

یا کلا عقاید کلارا و‌ نانا

Najme, [12/11/2021 2:43 PM]

این استبان هم عجب شخصیتی داره

به نظرم خوب درش آورده هم از زبان خودش ازش گفته  هم سوم شخص

احتمالا قصد و منظور بیشتری داره🤔

ولی این شخصیت خودخواه نادان رو خوب در آورده

یه شخصیت کور و خودخواه و همیشه گرسنه

این بدخواهی و کردار بدش از ذات پلیدش نیست، از اون خودخواهی و‌نارسیس زیاد هست که عملا متوجه دیگری به جز خودش نمیشه و یا نهایتا

رنج و درد دیگری حوصله‌ش رو سر می‌بره

 

همه‌ی امیال و‌کامیابی‌هاش، همه‌ی خواستها، تجملات و رئیس بودن. قلنبه سلمبه بودنش

آدمو یاد یه پرنده ی نر با پرهای رنگی می‌ندازه

که سر یه شاخه مشغول پر آرایی هست

تا به چشم بیاد به چشم بقیه‌ی ماده‌ها

به نظرم یه آدم سراسر غریزی خودشیفته رو خوب نشون داده

.

نمی‌دونم واقعا به چی بشه گفت آن داستانی

به نظرم اون قسمت‌هایی که درام بیشتری داره

مثل همین عشق‌ها

عشق خائیم به آماندا

استبان به کلارا

 

اون لحظه‌ای که پیرمرد مورچه‌ها رو میبره بیرون

اون لحظه‌ای که کلارا بدن شرحه شرحه رزا رو می‌بینه

اون لحظه‌ای که استبان با واقعیت اصلی و متفاوت زندگی آماندا مواجه میشه در نحوه‌ی روایت و عمیق شدن، تاکیدی که روشون میشه یه جور شور و برانگیختگی رو آدم حس می‌کنه، شاید بشه به این گفت آن داستان

با بلانکا احساس نزدیکی و همدلی دارم

منم یه روزگاری پرشور و شاد بودم و کارهای ریسکی می‌کردم

ولی بعدش وارد زندگی گیاهی شدم

خاموش و‌ رو به تو

حالا هم که یک مادر برده‌ام.

.

آخرین روز و پایان کتاب خانه ارواح.

۶۴۰ صفحه

 از فیدیبو خوندم.

پایان ۱۵ دسامبر ۲۰۱۱.

شروع ۲۳ نوامبر ۲۰۲۱

دوره ی خوانش کمتر از یک ماه👍👌سه هفته طول کشید👌 برای مادران فرشته ی زمینی ایز پپپپپرفکککککت❤️😍😂 تو هم تموم کن حرف بزنیم👍 یک هفته هم این وسط ها ول بچرخیم بعد کتاب بعدی رو شروع کنیم. جشن مادران و فرشته ها😂 به افتخارشون😂👌😍

.

Najme, [12/16/2021 4:17 PM]

تمام شد

ساعت ۱۲:۳۰

نیل تو بغلمه، سرش رو شونه‌م و خوابیده

من ۴۰ صفحه پایانی رو خوندم.

حس اولم خیلی خوبه

برای اینکه تونستیم بخونیم با هم 🥳

و شروع و پایان کتاب؛ نوشتن برای در امان ماندن از وحشت

تو این بخش‌های آخر یه جاهایی گریه کردم

اونجایی که دارن شاعر رو‌خاک می‌کنن

آخه خیلی همه چیز شبیه ایران بود

همونقدر خاکستری و غم‌اندود

این رنج دل آدم رو پژمرده می‌کنه، رنجی که از امیدی ناکام میاد.

حس دیگه‌م الان اینه که چه قدر از خوندن رمان‌هایی که توش پر از سلسه‌های خانوادگی هست خوشم میاد

کلا رمان برای من این مفهوم رو داره

یک سری انسان‌های متصل به هم که هر کدوم دوره‌ای قهرمانند. بازی‌شون رو می‌کنند و از پرده محو میشن، ردشون به جا می‌مونه، اون رد بزرگ میشه و نقش‌آفرینی می‌کنه خیلی زندگیه

.

بچه تو بغلمه

و بدون یه کتاب برای خوندن حس پوچی می‌کنم.

کمی از فیلم گزارش فرانسوی رو دیدم به نظرم خلاقانه آمد.

پریود شده‌ام، خسته‌ام و هنوز در فضای خانه‌ی ارواح پرسه می‌زنم

رفتم یه گشت و گزاری زدم تو پیج ایزابل آلنده. کمی آهنگ ویکتور خارا گوش دادم و حالب اینجاست که همه اینها مصادف شده با پایکوبی مردم شیلی برای مردن همسر پینوشه. برای تمام شدن دودمان دیکتاتوری که چه قدر تن و روان مجروح به جا گذاشت. خون ریخت و مرگ پاشید بر شهرها

دیکتاتوری که شیلی رو تبدیل به خانه‌ی ارواح کرد.

یک کتاب دیگه از آلنده خوندم که فکر کنم اسمش «حاصل روزهای ما »بود ترجمه نرگس میلانی گمونم. یک جور جستار شخصی بود. تو اون کتاب از همه چیز حرف زده از احساسش و‌ اتفاقاتی که بعد از خانه اشباح نوشته براش افتاده، از روزهای تبعید، از مرگ دخترش پائولا، از قد و قواره‌ی کوتاه خودش و سینه‌های دوستش که قرار پروتز بزاره. یادمه زبانش رو دوست داشتم و روایتش برام خیلی صمیمانه و طنازانه بود و حکومتش بر کلمات چشمم رو گرفت. همون موقع گفتم خانه اشباح رو باید حتما بخونم و این کتاب رو هم دوباره بخونم که از روش نوشتن تمیز و صاف و شنگول یاد بگیرم. حالا کتاب شیراز هست و دستم ازش دور

چه حیف.

چیز خوبی بود برای کمی بیشتر پرسه زدن در اون فضا و هضم کامل خانه‌ی اشباح.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید