کلمات تنم را کبود کرده اند.
.
" اما هنوز
جای صدایت درون گوشم درد می کند.
جهان دست به توطئه زده است و
هیچ خیابانی
مسیر رفتنت را لو نمی دهد.
مغزم
هفت طبقه تا رهایی از تو فاصله دارد."
.
" حریف ماهی های چشم هایم نمی شوم
آن قدر لیزند که ممکن است از کاسه ی چشم هایم
به درون قلب عابری بلغزند."
.
" باید برگردی
تا حلزونی که در درونم ساکن شده
انگیزه ی کافی برای حرکت کردن به بیروت داشته باشد."
.