طلابازی، نقطه عطف های خوبی را انتخاب کرده بود اما به دلیل پرداخت عجولانه و عوض شدن شخصیت به یکباره ی تورج در پایان داستان و ژرق نشدن در شخصیت ها و نبودن عنصر کشمکش درونی و بیرونی، کتاب با کشش همراه نبود.
شخصیت اشکان که اورده می شود و تا حدی هم پرداخت می شود و در انتهای داستان رها می شود- گی بود؟ اینو می خواست؟-
.
 شخصیت تورج و تغییری که در انتهای داستان می کند و پدر و پسر در صلح با هم بازی می کنند واقعا ناگهانی بود.
.
مادر و سواسی بودنش و پناه بردنش به برادرش اصلان در داستان و گره افکنی و گره گشایی و.. تاثیری نداشت.
.
زهرا دختر پولدار و کولی که راوی داستان عاشقش می شود و او را جا به جا به یاد زیبا خاله اش می اندازد که در جنگ بوده. چرا؟ خوب چی میشه؟ بعدش ؟
.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید