کتاب ملت عشق یک عامه پسند- همه پسند خوش خوان بود. برای من یادآور - دنیای سوفی یوستین گوردر- بود که قبل از فلسفه خوانی می گفتید بخوانید و خیلی خنده دار بود به زعم عمیق شدن در دنیای فلسفه و فضای آن دانشگاه. 
.
"اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی ست برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش. برکه پس از برخورد سنگ دیگر مثل سابق نمی ماند. نمی تواند بماند."
.
"مگر نیروی ادبیات نتیجه ی این نیست که میان سرزمین های دور، بین فرهنگ های متفاوت پل میزند؟ مگر ادبیات، آدم ها را به هم پیوند نمی زند؟"
.
مولانا خودش را خاموش می نامید یعنی سکوت محض
.
"چه شگفت انگیز.او مرده اما هنوز زندگی می کند. من اما هر روز می میرم و باز می میرم."
.
"سبک، آزاده مثل ذره ای نور"
.
"بعضی روزها به قدر پچپچه ای سبک میشوم."
.
"در جست و جوی زندگی ای هستم که به زیستن اش بیارزد. دانشی که به دانستنش بیرزد. بی ریشه ام. بی وطن. از وقتی پیش از مرگ مرده ام، بی آغاز وبی پایانم."
.
"نترس وبشکن پوست را- به سلامتی خواهی پرید."
.
- من در نیویورک الا را در بوستون میخوانم که او در بوستون دارد زاهارا را از آمستردام میخواند که برایش قصه ای از عالمی در ترکیه می نویسد که شعرهایی به زبان فارسی نوشته است. من بازمی گردم به زبان خویش. به کلمه ها می توان نام وطن نهاد.
.
"اکثر درگیری ها، پیش داروی ها، دشمنی ها در این دنیا از زبان منشا می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیاد بها نده. عاشق بی زبان است."
.
"نمیتوانی پزواک صدای خود را بشنوی. نمیتوانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آینه ی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را کاملا ببینی."
.
" صبر کردن به معنای انتظار کشیدن و ماندن نیست. به معنای در تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است. به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است."
.
" می دانی برای ساختن یکدستمال ابریشمی صد کرم ابریشم جان می دهند؟"
.
"هر سفری که آغاز می کنی سیاحتی به درون خود بدان.بدین ترتیب ارض را طی میکنی."
.
"در غمگین بودن عیبی نمی دانم. ریا و بازی باعث شادی می شود.برعکس دانستن حقایق، سنگینی و غم بر دل می نشاند."
.
"هرکدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه می رود و نفس می کشد. کافی ست جوهره مان را بشناسیم."
.
عدد چهل که سحرآمیز است. طوفان نوح چهل روز طول کشید. پیامبردر چهل سالگی مبعوث شد. حضرت عیسی چهل شبانه روز در صحرا به چله نشست. بودا زیر درخت زیرفون، چهل روز غرقدر تفکر شد. و چهل قاعده ی طلایی شمس را نباید از یاد برد."
.
صفحه ی 201 تعریفی آورده به دقت از آدمی که هرگز هیچ امری خلاف عرف و خانواده و...انجام نداده بود. طولانی ست. اما به شدت من را یاد یک سری از آشنایانم می اندازد.
.
"صوفی ام.ابن الوقتم. فرزند اکنون."
.
نفس لوامه- نفسی که سرزنش می کند. 
نفس ملهمه- نفس انسان، الهام گیرنده است.
نفس مطمینه- نفس راضی و خشنود و چشم ودل سیر-که عیوب دیگران را می پوشاند.
نفس مرضیه-نفس پسندیده.نورش به هر شخصی در اطراف برسد چراغ راه دیگران می شود.
نفس کامله و مرحله ی فنا شدن
.
"شمس تبریزی به دنیا آمد اما نه یک بار. صدها بار. در هر دوره ای می آید اما اگر مولوی هایی نباشند که شمس را ببینند وقدرش را بدانند چه فایده ای دارد. تو به دنبال همین مولوی ها بگرد."
.
"علاالدین- فرید- کرا"
.
هر انسانی شکلی از نرم شدن را فرا می گیرد. بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند.بعضی ها مرضی کشنده را، بعضی ها درد فراق را، بعضی ها درد از دست دادن مال"
.
"ابتدا عاشق روایت هایی شدم که تعریف میکردی.بعد یکدفعه دیدم دوستت دارم."
.
"در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند تو هیچ شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همانطور که در گلدان، نه شکل ظاهر بلکه خلا درون مهم است،در انسان نیز نه ظن منیت بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد."
.
"اگر یکی را که دوستش داری از دست بدهی بخشی از وجودت همراه او از دست می رود. مانند خانه ای متروک اسیرتنهایی تلخی می شوی.ناقص می مانی. خلا محبوب از دست رفته همچون رازی در درونت حفظ میکنی. چنان زخمی است که با گذشت، هرقدر هم طولانی، باز تسکین نمی یابد. چنان زخمی ست که حتی زمانی که خوب شود،باز خونچکان است. گمان می کنی دیگر هیچ گاه نخواهی خندید. سبک نخواهی شد."
.
"هنگامی که نورخورشید تاریکی را می شکافت، کلمه ها از دهانم ریخت. بی آنکه خود بدانم.بی آنکه خود بخواهم. شعرها مثل دسته ی پرندگان مهاجر که دنبال چشمه ای برای استراحت کردن می گردند."
.
"هیچ متمم و وصفی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی ست عشق. یا درست در میانش هستی،در آتشش. یا بیرونش هستی، در حسرتش."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید