
نوشته ی کوتاه فالگیر یکی از ایده های خوب و درخشان که عقیم مانده بود و می توانست به داستان خواندنی ای تبدیل شود.
.
داستان خوب ساقه های ذرت
.
"بالای سر علی گچی که رسیدم کله اش کج شده بود روی دل وروده اش که از آن بخار بلند می شد. پاهای اسب هم تا شد وکله اش خورد به زانوی علی گچی."
.
" میخواستم داد بکشم که منیر زنم رحم ندارد."
.
"یک راست خوابیدم بین ساقه های ذرت"
.
"فالگیر می گوید تو در سال نهصد و پنجاه و هفت میلادی در جسم کس دیگری بوده ای. می گوید من مرده بودم در انگلیس یا آمریکای لاتین. می گوید شاعر یا رقاص معابد بوده ام. فالگیر می گوید در سال... تو یک مرد بوده ای و..."
.
ز