
یک مجموعه داستان فوق العاده. هم از نظر قصه و روایت و هم از نظر زبان و قوامش.
.
آرش صادق بیگی در دانشگاه هنر تهران- دانشگاه ما- ادبیات دراماتیک ارشد خوانده است و من فکر می کنم این همه زبان دانی به رشته اش ربط داشته باشد.
.
داستان باران تابستان
شخصیت قوام یافته ی عمو مهدی- که در تگزاس زندگی می کند و از طریق اسپانیا به امرکیا رفته و خلافکار است و عاشق بوده یک زمانی و...
.
"مونس من این خونه ست."
.
"عوامل وایادی"
"شراب را با غرابه سر می کشیده."
"با عربده کشیف سامورایی هایی نظام اباد را سرجایشان می نشانده، شب ها جورکن خمر و قمر و اسباب مناهی رفقا می شده."
.
"دودآلود گفت"
.
"از همان بچگی شدم شریک پاتخته و محرم اسرارش."
.
" در یک نگاه می فهمید کی منقل بیار و چای خبرکن است و کی کارگشا و کارچاق کن."
.
"اون از شیکم ننه بیست و پنج درصد موج رو داشت."
.
"خدا از عمر آدم احمق بذاره رو عقل شون."
.
"گیوه دریده تر از این حرفا بود."
.
"آمده بود یومیه اش را بگیرد و برود پی کارش"
.
"تک و تعارفات و قرار ولیمه ی دوست هم ماند برای بعد"
.
"عمو مهدی نصفه نداشت. کار را تا پر نمیکرد، ته ش را نمی زد ول کن نبود."
.
"پدربزرگ زهره چرخکار مغازه ی پیرایش بوده سر توپخانه"
- همین شغل ها و فضاهای خاص که در این کتاب وجود دارد. که چقدر خوب و عمیق شغل ها وفضاهای از یاد رفته را تازه می کند و من را به شخصه عاشق این اصفهان می کند که پر از فراموش شده های ناب است. پر از رنگ و نقش و نگار"
.
"معلوم بود با رفو و عیب پوشی بخیه های در رفته، بیشتر برای سر بریدن وقت می آید."
.
"پرسون پرسون تا عشرت آباد آمدم."
.
"زنجموره زد."
.
داستان چشمان باز
" کامند بانک گفت شبکه قطع است و شتاب که ندارد هیچ، با چهار حمال حبشی هم از جایش نمی جنبد."
.
"سیگار پیچیده و نپیچیده،وضو می گرفت و به قول خودش دل قرصی خطاط است. حتما پیرمرد پارچه نویسی را هنر می داند و خودش را هم هنرمند اما کم کم فهمیدم عریان تر از این حرف هاست."
.
"به غیر از اینها باورم نمی شد یک آب از بالای آرنح ریختن وتا برآمدگی پشت پا دست کشیدن شرط کافی کار ما باشد."
.
"براق نگاهم کرد."
.
"برای روانی مرکب کمی لیزکن و چند قطره تینر ریختم. برای من که شنیده ام سادگی کشش بیشتری دارد، تقارن ساده ترین راه است."
.
"از اوس رحمان یاد گرفته ام قلم را که به دست گرفتم سرم با دمم بازی نکند و تا کارم تمام نشده زمین نگذارم."
.
"زنگ زدم تا بلبلش بزند زیر آواز."
.
"صاحب خانه به حتم از این پیرزن هایی ست که عمری به مخده ی مخمل قرمزش لم داده و حالا در هفتاد سالگی دست از قل قل کردن کناره کوزه بلوری قلیان برداشته و خواسته آخر عمری از سر توبه یا هر چیز دیگر، مکه ای هم رفته باشد."
.
"بوی نهار پر ادویه بیرون زد و میخ شدم."
.
"به آن ور آب های دریای قلزم که پسند کرده."
.
"دوماهی از آشنایی من و ریوفه می گذرد. به آخر بیت می رسم و قاعده ی صعود را در پایان خط رعایت می کنم. ریوفه خم شده و قلم به دست گرفته و اسلیمی می کشد."
.
داستان از طرف ما از کار صحافی و کاغذها می گوید.
"پیه هلفدانی را به تنم می مالیدم."
.
"کارگاه ماشتادوزی راه بیندازد. کجای جهان جای پکیج کرسی می اندازند که بخواهند رواندازش را هم صادر کنند؟"
.
"جای بق کردن وسوسه امدن"
.
"به یمن سرمه ی دستسازش"
.
"گل ریزون زندونی هاست. نون خیرات می کنیم."
.
"داوود به سرعت باد چانه می گرفت. ارد می پاشید. خمیر روی تنور می خواباند."
.
عرض یک حال
.
"زنگوله ی پای تابوت است، الوالد الحلال یشیه الخال."
.
"صدفتا فلانی را دیده است."
.
"حرفی از عسر و حرج و عدم رعایت مادتین جاریه و طلاق فی مابین نبود."
.
"التفاتی نمی دیدم."
.
"کاغذ رول را گذاشت و یک دستگاه جدول ساز با دکمه های دهی بالای ردیف اعداد تعبیه کنیم که فس حروف برای گفتن شان کم است."
.
گرمابه ی زیبا
.
"تیمم بدل از غسل را اطهر دانسته اند."
"زنش انگار بی نمازی نداشته."
.
"حتما گل این جای دنگال تاریک گیراست"
.
"یکی از روزهای کساد بود."
.
"دلاک شدن سینه به سینه از آقاجان به من رسیده"
.
"آقاجان بی که سال ها پشت دستبد بایستد و سرچاق کن شود و بعد مشتمال چی می شود دلاک درجه یک"
.
"هوسپیان لخت که شد کرم نزاری بود که لوبیای نپخته ی نفاخی خورده باشد."
.
"آنچنان شکمی داشت که زانوهای چال دار و قوزک های نقلی اش احسنت داشتند برای تحمل وزنش."
.
"شیربلال درچه و صدای زاینده رود"
.
"نرده های چوبی مشجر"
.
"آینه ی مطلا"
.
عریضجات
"خواهان بلاکفیل فوق الاننفانیه"
.
"مشتکی عنه"
.
"دلاسایی"
.
"خوب ظلماتی می شود. جخت می نشیند عود و عنبر راه می اندازد."
.
"زیر پنجره ی مدظله اللعالی"
.
"بوی الرحمانش بلند بود."
.
"گرد سعد و نحس این چیزها روی ما نمی نشیند."
.
"حضورش هم سطوح گوناگونی دارد و به میزان حس آن لحظه ی بنده مرتبط است."
.
"بلکه این مطلب را منکشف سازم."
.
"لب به ماکول اللحمی نزدم."
.
"مثل مار غاشیه کل قابلمه را فرو خورد."
.
"بعباره الخری"
.
و آخرین داستان که یکی از بهترین و گیراترین داستان ها بود. پراز فضای خاص و کار شده و لوکیشن های متفاوت و شخصیت های با دل و جراتی که خوب پخته شده بودند.
.
"چشم می پالاند، سنگی ، استخوانی، سنگ دان مرغی چیزی پیدا می کرد."
.
"یاسمن را از میان همین نک و نیش های رضا پیدا کردم."
.
"پشت چرخ خیاطی ژانومه ی باجی ها بنشیند و ضخیم دوزی کند."
.
"گاوی که به کهنه خوری عادت کنه پی شخم نمی ره."
.
"هرویین بلع انبار می کند و دعوای زرگری راه می اندازد."
.
"شایع بود اذن صبح نشده، از مسجد نایینی ها بالا رفته، دو تا متولی جوانش را به ستون شبستان بسته و چهار تخته فرش حاج خانومی و شکارگاهی و چی و چی را لوله کرده."
.
"فکرهای آخر که دیگر به غیظ و غرضنزدیک به جنون هستند از کندن طبله ی رنگ های دیوار بالای سرم."
.
"سینی و انفیه دان و گلاب پاش درست می کریدم که هم حلوای مرده ها باشد و هم خورشت زنده ها."
.
"پیمرد چند کلمه نور به قلب اشقیا بتاباند و با درفشانی در ذم دزدی و شرارت بگوید."
.
"چین های پیشانی اش مثل نقش میناهای پشت ویترینش تو هم پیچید."
.
"میناکاری هنر آب و آتشه."
.
"اسلیمی های توپر و ساده، ختایی ها و ساقه های مارپیچ، نیم برگ ها و شاخه ها و سرچنگ های تو در تو"
.
"آستینش فراخ بود این یکتا. چکش و سندان و کاغذ کپی و رنگ و قلم مو و اره کمانی و قیچی فلزبری"
.
"میناکاری نقاشی روی مس لعاب دیده است پس بدون مسگری و دواتگری معنی نداره. هر هنری مزاجی داره. میناکاری خاکشیرمزاجه. یعنی مداراکنه."
.
"بالاخواه دختری درامده بود."
.
"ان قنداق چشم نواز پرنقش و نگار"
.
"مرتیکه بیرون روشن کنه به ما که رسیده توتاریک کن شده."
.
"این قلم دورگیری ست. رنگ لاجوردی و صمغ را قاتی کرد و با قلم مو وسط سینی را رنگ زد."
.
"اسلیمی های خرطوم فیل"
.
"استعداد دو روز است. مثل ماهی از دست آدم می سرد. با تمرین زیاد باید نگه اش داشت."
.
"ادم ها در زندان پوست عوض می کنند. چیزی هم ندارند از دست بدهند پس زود رفیق می شوند. با هم بهمن جی جی می کشند. با هم شلخته می شوند. مرام دار می شوند و.."
.
"بستنی زعفرانی نانی، هویچ درچه، پنیر خامه ایف سالاد شیرازی، ماست خیار پیاز با نان خشکه. همین است که خارجی دلشان برای پشکل ماچه الاغ بوداده هم تنگ می شود."
.
"سرای اسپادانا"
.
"بیوه ی کره دار"
.
"شاخ وبرگ های زرده بیدهای دور حوض تیمچه"
.
"اصفهانی هم کویر دارد هم رودخانه اما چون نه کویرش کویر ناب است و نه رودخاه اش مثل شمالی ها پر آب، پس می داند ثروتمند نیست. فقیر هم نیست. این احتیاط و حسابگری از اینجا می آید."
.
"ادم مرگ دیده ای بودم که قدر حیات را فهمیده بودم."
.
"میناکاری صفویه - عملگی و ناوه کشی و عشق به قلم زنی"
.
"نهار ظهر را الاغی بار زدم."
.
"کوچه ی کاه گلی پشت تیمچه"
.
لگنچه مسی، ظشت و آفتابه حلبی، سماور و دودکش، چای دان برنجی، رختخواب پیچ دست دوز"
.
"خوش دست و پخت بود."
.
"بکن نکن های من را به درش نمی گرفت."
.
"شش ماه از ان روز گذشته است. هر دو نشسته ایم رو به روی هم. دو ادم بی تاریخف ادم های رکب خورده ی عشق که کاری جز پناه اوردن به هنر ندارند انگار"
.