کناب " اتاقی از آن خود" را خواندم. یعنی اتفاق افتاد خواننش. به این ترتیب که- امیدوارم هرگز پای خانوم صفورا نوربخش به اینجا باز نشود- برای یک پروژه باید با خانوم نوربخش که در دانشگاه مریلند درس می دهند و مترجم این کتاب هستند صحبت می کردم. و یکی از عادت های من سرچ کردن آدم ها و کارهایش قبل از هرگونه تماس است. متوجه شدم هیچ کدام از کارهایشان را نخواندم. دنبال این کتاب گشتم و خوشبختانه در فیدیبو پیدایش کردم و تا روزی که با هم اسکایپ کردیم فقط سی صفحه ی اول را خوانده بودم اما به شیوه ای متظاهرانه از خانوم نوربخش بارها به خاطر ترجمه ی کتاب تشکر کردم.
.
 " ممکن است بگویید ما از تو خواستیم درباره زن و داستان سخن بگویی. این چه ربطی به اتاقی از آن خود دارد؟"
.
ویرجینا ولف معتقد است هر زنی برای نوشتن داستان باید پولی ماهیانه و اتاقی داشته باشد که در آن را ببندند. در این کتاب از زن های داستان نویس و مکان ها و شرایطی که در ان می نوشتند سخن می گوید و... کتاب، سفر ذهنی و همراه شدن با ویرجینا ولف در یک روز پرسه زدن در کتابخانه و جمع آوری و تفکر او درباره ی نوشته های داستان نویسان زن است. 
.
" دل من مانند درخت سیبی ست که شاخه هایش از بار میوه خم شده است."
.
" شاید می توانستیم روی این بام بلند شراب بنوشیم. تحقیق کنیم وبنویسیم. روی این زمین متبرک پرسه بزنیم. روی پله های پارتنون به تفکر بنشینیم. بنابراین کسب درآمد حتی اگر از عهده اش بر می آمدم موضوعی نیست که آن قدرها برایم جالب باشد."
.
" چرا مردان شراب می نوشند و زنان آب؟"
.
" چرا زنان آنگونه فهرست نشان می دهد اینقدر برای مردان جالب ترند تا مردان برای زنان؟ این مسیله ظاهرا خیلی عجیب بود و از مجسم کردن زندگی مردانی که وقت خود را صرف نوشتن  کتاب درباره ی زنان می کنند جیران شدم. پیر بودند یا جوان؟ متاهل یا مجرد؟"
.
" گوته به زنان احترام می گذاشت. موسولینی از ان ها متنفر بود."
.
" نقاشی کشیدن شیوه ی بیهوده ای برای پایان دادن به یک روز کاری بی ثمر بود. با این حال، در بیهودگی و رویاهای ماست که حقیقت پنهان گاهی اوقات آشکار می شود."
.
" خشم به گونه ای همزاد و ملازم قدرت است. برای مثال ادم های ثروتمند اغلب خشمگین اند زیرا گمان می کنند ادم های فقیر می خواهند ثروت شان را تصاحب کنند."
.
" استعدادی که پنهان کردنش مرگ بود. استعدادی کوچک اما برای صاحبش گرامی. استعدادی که از میان می رفت و همراه با آن خود من و روحک فنا می شدیم. تمام اینها مثل زنگ گیاهی بود که شکوفه بهاری را می خورد و درخت را از ریشه نابود می کرد."
.
" هیچ نیرویی در دنیا نمی تواند پانصد پوندم را از من بگیرد."
ماجرا از این قرار است که وقتی عمه ی ویرجینا ولف می میمرد برای او خانه و پانصد پوند ماهیانه باقی می گذارد. هدیه ای که به او این فرصت را می دهد که عمرش را وقف نوشتن و هر روز به کتابخانه رفتن کند. او تا قبل از ان مجبور بود چیزهایی برای پول بنویسد و ترجمه کند و...
.
او نمایشنامه  های شکپیر را مثال می زند که به سلامتی و ول و خانه هایی که در آن زندگی می کنیم وابسته است.
و بعد خواهر شکپیر را مثال می زند که قبرش در ایستگاه اتوبوس است در تقاطع خیابان الفت و کسل. تبعیضی که جامعه میان این دو جنسیت گذاشته است.
به عنوان مثال پریکلس که خود نمایشنامه نویس موفقی بود می گفت بزرگترین موفقیت برای زنان این است که درباره ی آن ها صحبت نشود.
.
"می دانیم نوشتن اثری نبوغ آمیز تقریبا همیشه کاری بسیار صعب و دشوار است. همه چیز با امکان بیرون آمدن اثر به صورت کامل و تمام عیار از ذهن نویسنده در تضاد است. به طور کلیف شرایط مادی علیه آن است. سگ ها پارس می کنند. مردم مزاحم می شوند. باید دنبال کسب درآمد بود. سلامتی مختل می شود.به علاوه تمام اینها آنچه این مشکلات را سخت تر می کند، بی اعتنایی چشم گیر دنیای پیرامون است. دنیا از مردم نمی خواهد شعر و رمان بنویسند. دینا به اینها نیازی ندارد. برای دنیا اهمیتی ندارد که فلوبر کلمه ی مناسب را پیداکند یا کارلایل با دقت و وسواس این یا آن واقعیت را به اثبات برساند. و طبیعتا برای انچه نمی خواهند بهایی هم نمی پردازند. همه ی اینها موجب دلسردی و رنج می شود."
.
" بسیاری از زنان باید به فرض اینکه چیزی که می نویسند هرگز منتشر نخواهد شد خود را به نوشتن ترغیب کنند. باید خود را با ترانه ای غم انگیز تسکین دهند. برای چند دوست و برای غم هایت بخوان.  تو هرگز برای باغ های شهرت و افتخار ساخته نشده ای."
.
"شاهکارها منفرد و تنها به دنیا نمی آیند. نتیجه ی سال ها تفکر همگانی و گروهی مردم هستند. به عنوان مثال جورج الیوت باید از شبح مقاوم الیزا کارتر تجلیل می کرد - همان پیرزن جسوری که به تخت خود زنگوله ای می بست تا صبح زود بیدار شود و یونانی یاد بگیرد.- همه ی زنان باید قبر آفرابن را گل باران کنند."
.
درباره ی داستان های خواهران برونته
" برای یک زن هرگز ممکن نبود که تنها بیرون برود. او هرگز سفر نکرد. هرگز با اتوبوس لندن را نگشت یا به تنهایی در کافه ای نهار نخورد. اما شاید این طبیعت جین آستین بود که چیزی را نداشت نخواهد. استعداد او و شرایطش کاملا با هم جور در می آمدند." " جین ایر هم عادت داشت برای گسترده کردن سرزمین خیالش به پشت بام برود و مزارع دوردست را نگاه کند."
" و تمام ان ها که رمان هایی مثل بلندی های بادگیر، میدل مارچ و وودرینگ هایتز نوشته اند تجربه شان از زندگی به تجربه ی زندگی در خانه ی یک کشیش محترم محدود می شد.
.
" اگر چشم خود را ببندیم و به طور کلی به رمان فکر کنیم به نظر می رسد شباهت آینه واری به زندگی دارد."
.
" منتقد می پندارد فلان کتاب مهم است زیرا درباره ی جتگ است و بهمان کتاب بی اهمیت است زیرا به احساسات زنان در اتاق نشیمن می پردازد."
.
" دوران رمان نویسی زنان متوسط که به خاطر پول چیزهایی می نوشتند و تازه این فرهنگ جا افتاده بود. زن نویسنده ارزشها ی خود را در جهت نظر دیگران تغییر داده بود."
.
" کتاب ها هرچند ما عادت داریم جداگانه آن ها را قضاوت کنیمف ادامه ی یکدیگرند."
.
" یکی ازز نشانه های ذهن پخته این است که به صورت خاص به جنسبت فکر نمی کند. پس باید به شکسپیر بازگشت. زیرا او دوجنسی بود.در زمان ما پروست کاملا دوجنسی بود."
.
" رویای تاثیر گذاشتن بر دیگران را از ذهن بیرون کنید. درباره ی خود مسایل فکر کنید."
.
" او زنده است. زیرا شاعران بزرگ هرگز نمی میرند. پیوسته حضور دارند و تنها دنبال فرصتی هستند تا باز هم در هیت انسان در میان ما قدم بردارند."
.
 
 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید