کتاب" ما اینجا داریم می میریم" دارای بخش هایی با راوی های متفاوت است. راوی ها با هم ارتباط مکانی یا فامیلی و دوستی دارند. بخش اول با دو خواهر اشنا می شویم. من انتهای بخش اول را دوست داشتم. اینکه خواهرها علاوه بر تمام نفرت و خصمی به یکدیگر دارند اما عطوفتی هنوز بین شان است و قرار نیست صرفا یک بعد خشم شان پررنگ باشد.
خواهر کوچکتر که به نوعی بی دین و ایمان است از نظرگاه خواهر بزرگتر نگران اوست و برایش آب می اورد و پتو و حواسش به وضعیت جسمانی خواهر بزرگ تر است که در طول داستان متوجه می شویم خواهر بزرگ تر فیبر دارد و سرطان سینه.
کتاب دیدگاه های بسیار گوناگون ادم هایی که با هم بزرگ شده اند و با هم زندگی کرده اند را به شیوه ی راشامونی نشان می دهد. 
همچنین شخصیت های حقیقی مثل یزدانی خرم و جلیلی و روحانی و قالیباف و..در کتاب حضور دارند.
اما گاهی دیالوگ ها در هم امیخته می شود. یعنی لحن و زبان شخصیت ها و عکس العمل ها و عصبانیت شان دچار هم پوشانی می شود.
"خوشبختی ها را گم کرده ایم. نوری توی دست مان نیست. دست هایمان خالی ست. شده ایم شبیه سنجاب های خاکستری جنگل ها که مراقب بلوط ها هستند."
.
"سرزمین آدمیزادها پر از ماه و خورشید است."
.
" در یک زمان خاص و درست بعد از اینکه ماه کامل را در آسمان دیدیم،برای مرگ درختان گریه کردیم."
.
" انگار بوی کتلت خوشبختی می آورد."
 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید