خبرگزاری کتاب ایران-ایبنا

شخصیت ها و فضاها در هر یک از داستان ها مستقل است و در شهرها و کشورهای مختلفی رخ می دهد. در یکی از داستان ها، مادری در شهر اصفهان تبدیل به زاینده رود می شود. در داستان دیگر، دختری دوچرخه سوار از ایران را، بالای کوه فوجی ژاپن پیدا می کنند. داستان دیگر، قصه ی دختری ست که در منهتن نیویورک زندگی می کند، روزها را می شمارد تا به ایران مهاجرت کند و مربی باله شود. در یکی از داستان ها پسری از بوشهر، سفری را آغاز می کند و به قبری در آلمان می رسد. در داستان دیگر، استاد دانشگاهی در شهر سیاتل آمریکا با الکسا و کورتانا و سیری معاشرت می کند. و در نهایت، در داستان آخر، همه ی این شخصیت ها در مقابل نویسنده ی کتاب (راضیه مهدی زاده) قرار می گیرند.

 

داستان کوتاه، ضرباهنگی هماهنگ با زمانه ای که در آن زندگی می کنیم دارد. موقعیتی، اتفاقی، ایده ای، شخصیتی که با آن در برهه ای از زندگی و زیستش همراه می شویم اما سرعت جهان اطراف، فراغتی برای غرق شدن در هزارتوی پیرنرگ داستان و موقعیت و شخصیت را فراهم نمی کند. داستان کوتاه، به عمق رفتن را به عهده ی خواننده می گذارد و این تعاملی ست پویا میان داستان و خواننده.

کتاب بعد از هفت قدم بلند، ده داستان دارد که در سال های مختلف نوشته شده است. داستان ها برگزیده و منتخب جشنواره های داستان در شهرهای مختلف ایران شده اند. به همین دلیل برای من نوعی سفر درونی به اقصی نقاط ایران و جهان بود؛ سفرهایی به اصفهان و بوشهر و شهرهای بزرگ آمریکا مثل نیویورک و سیاتل و شهرهای حاشیه ای سوئیس و آلمان.

 

در بسیاری از داستان ها شخصیت هایی را داریم که رفته اند اما هنوز در جغرافیای هویتی و فرهنگی وطن زیست می کنند و شخصیت هایی که مانده اند اما مدت هاست که رفته اند و هیچ ارتباط مستقیم روانی و ذهنی با جغرافیای کشوری که در آن زندگی می کنند ندارند. این سوال، من را یاد قسمتی از نامه ی ابراهیم گلستان به سیمین دانشور می اندازد که در کتاب " نامه به سیمین" چاپ شده است. گلستان می نویسد: مهاجرتش از خیلی پیشترها زمانی که در محله ی دروس تهران زندگی می کرد آغاز شده بود. "زیرا ماندن و رفتن در معنایی عمیق تر رخ می دهد؛ در ذهن. وطن، ساحتی ست در ذهن و روان آدم و مرزهای این وطن را خیلی چیزها گشادتر و تنگ تر می کنند؛ چیزهایی مثل فضای خانواده، علاقه ها و دوستان و..."

 

زبان مادری با زیست مستقیم و اتصالی که از طریقی تن و گوشت و پوست و استخوان برقرا می شود و همچنین پستوهای حافظه ارتباط مستقیم دارد. در این داستان ها، زبان مادری، چنپره زدن در انتهای وجود خود است. نویسنده ی سوریه ای به اسم غاده السمان که به شش زبان زنده ی دنیا می خواند و می نویسد و از کودکی در کشورهای مختلف زندگی کرده است درباره ی زبان مادری چنین تجربه ای را بیان می کند: "وقتی پدرم سفیر بود شش زبان به من آموخت. نمی دانست که این زبان دانی چقدر بر رنجم خواهد افزود. به ناگاه دریافتم که می توانم به زبان شش ملت سخن بگویم اما از ارتباط کامل با یک نفر ناتوانم. از زمانیکه دمشق  و زبان مادری ام را ترک کرده ام با همه ی دنیا آشنا شده ام ولی با آرامش و یقین نه.»

 

دخترهای داستان ها، آری گویان به مسیر زندگی هستند. در مسیر، جاری می شوند و در برابر اتفاقات پیشِ رو، گشودگی ذهنی و روانی دارند. از این جهت، بین این شخصیت ها و منفعل بودنِ وضعیتی که در آن قرار گرفته اند، فاصله ایجاد می شود. این فاصله ی طبقاتی بیشتر از اینکه معنای اقتصادی داشته باشد در جهت هویت هایی ست که خودشان را از تعریفِ همیشگی و قالبی جامعه جدا می کنند و بدین ترتیب میان آن ها و جامعه ی راکد اطرافشان، فاصله ایجاد می شود.

 c

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید