
امروز وسط های ساختن در و پنجره ی چوبی این خانه و اضافه کردن پودر لیمو عمانی به قرمه سبزی نگران محمد بودم. باید سریع تر به او برسم. باید ببینم ده ساله گی اش تا کجا پیش می رود؟
محمد توی ذهنم است وقتی پلاستیک ها را جا به جا می کنم و روی بعضی از آن ها نوشته سبزی پلو و دیگری نوشته سبزی آش و شنبلیله و... باید به سبزی قرمه سبزی برسم و این وسط محمد مانده که باید یا خانوم "روژا" که یهودی ست، مسلمان، بزرگ شود. خانوم لورا دیگر حافظه ی درست و حسابی ندارد. خیره می شود به یک جایی و بی خیال نمی شود و فکر می کند هنوز هم شغل آن روزهایش را دارد. آرایش می کند و لب هایش را غنچه می کند و دنبال مشتری می رود. به محمد فکر می کنم و زندگی پیش رویش... رومن گاری اسم این کتاب را گذاشته است زندگی پیش رو
کتاب " زندگی در پیش رو" را تمام کرده ام و به این فکر می کنم هر کس باید یک سوراخ جهود برای خودش داشته باشد تا در آن سوراخِ جهود به راحتی و آرامش سرش را بگذارد و بمیرد. پاهایش را دراز کند و چشم هایش را ببندد و دست دست نکند. منتظر مرگ نباشد تا با فخر و غرور بیاید و ببردش. خودش توی آن سوراخ جهودش آنقدر شجاع باشد که بلند بلند بخندد و برای مرگ رجز بخواند. من ندارم آن سوراخ جهود را...
محمد، خانوم "روژا" را می برد در آن سوراخ.
از شش طبقه بدون آسانسور می بردش پایین تا خانوم روژا مجبور نباشد رکوردار زندگی گیاهی و سبزیجات باشد. به همه می گوید خانوم روژا با فامیل های خیلی پولدارش رفته اند اسراییل. اسراییل همان زیرزمین تاریکِ پایین شش طبقه است. همان جایی که موش دارد و خانوم "روژا"با شمع های بسیار روشن اش می کند. به زبان عبری چیزهایی می خواند و آرام می شود و...
.
آن ها سوراخ جهود خانوم "روژا" را می خواستند. سوراخی برای زندگی کردن و برای مردن. آن ها عکس قاب شده ی آقای هیتلر را می خواستند که اثرات زندگی گیاهی خانوم روژا را از بین می برد و لحظه های هوشیاری را به او باز می گرداند. آن ها یک چیزی می خواستند که دیده نشود. که مرموز باشد و همین ناپیدایی اش، همین قدرت پنهانی، آن ها را جانی دوباره ببخشاید.
.
" محمد کوچولو تو پسر زیبایی هستی . فکر کن پدرت در جنگ الجزیره کشته شده است. اینکه ادم قهرمان آزادی باشد خیلی با اهمیت و زیباست."
"آقای هامیل ترجیح می دهم به جای قهرمان،پدر داشته باشم. ترجیح می دهم پدرم یک جاکیش خوب بود و از مادرم نگهداری می کرد."
.
" فکر می کنم آقای هامیل واقعا حرف های خودش را باور می کرد. این کار برای ادامه ی زندگی لازم است."
.
" خانو روژا دیگر لهستانی حرف می زند یعنی زبان اولش را. چون چیزی که نزد پیرها باقی می ماند جوانی شان است."
.
" خون و اکسیژن به مغزش نمی رسد.دیگر نمی تواند فکر کند. مثل گیاه زندگی می کند."
.
" وقتی عروسی کردیم چه باید بکنیم؟ - : غصه ی همدیگر را می خورید. همه به این خاطر عروسی می کنند." محمد از آقای هامیل می خواهد که با خانوم روژا عروسی کند."
.
" غم انگیزترین چیز درمورد آدم هایی که اینطور حواس شان پرت می شود این است که آدم نمی داند این وضعیت چقدر طول می کشد."
.
" این موسیقی مرده ها را هم زنده می کند. چون مرگ از صدای تام تام( طبل کوچک) به دلایلی که به خودش مربوط است خیلی می ترسد."
.
نویسنده:
رومن گاری دو بار جایزه ی مهم کنگو را به دست می آورد که یک بارش با نام مستعار بوده و پسرعمویش به جای او جایزه را گرفته. رومن سال ها در ارتش خلبان بوده و در این زمان با نام های مستعار زیادی می نوشته. مدت زیادی هم در نیویورک زندگی می کرده که در این زمان کار سازمان ملل اش را به دلیل خستگی رها می کند و به نوشتن رمان می پردازد.
از او یک کتاب معروف دیگر خوانده ام به اسم " خداحافظ گری کوپر" یک نوشته هم در زندگی نامه اش است راجع به مرگ اش که با گلوله به زندگی اش خاتمه داده و خودکشی کرده.
رومن گری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلولهایی به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته اینطور نوشتهاست «... دلیل این کار مرا باید در زندگینامهام (شب آرام خواهد بود، (La Nuit Sera Calme, ۱۹۷۴) بیابید. در این کتاب او گفتهاست: «به خاطر همسرم نبود دیگر کاری نداشتم.» و همچنین نوشته است: واقعاً به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ