بازگشت، ضعیف ترین کاری بود که از گلی ترقی خواندم.با شوق فراوان کتاب را آغاز کردم و اولش هم شوق بود و ذوق نثرش تا چند صفحه ی اول. کم کم که به داستان رسید...
.
"تظاهر می کند خوشبخت است و از زندگی اش در غربت راضی ست."
.
دوستانش اسم او را گذاشته بودند"زن پراکنده" پسرهایش در آمریکا،شوهرش در تهران، برادرش در آلمان، دوستان نزدیکش پخش و پلا در اطراف و اکناف جهان. خودش را با این آدم ها می شناخت."
.
"تهران، دنیای واقعیت بود. در این هرج و مرج و تضاد و خشونت، زمین زیرپایش را حس می کرد و زبان همسایه هایش را می فهمید."
.
"آن ها که می روند و آن ها که برمی گردند."