
کتاب پایکوبی را از فیدیبو گرفتم و ایران رفتم کاغذی اش را هم خواهم گرفت. از داستان هایی که دوست داشتم و لذت مدام بود.
داستان آب و آتش با فضای بسیار خاص کوسه ای که در استخر خانه ی ساحلی زندگی می کند. و ننه ممدو که عاشق کوسه است و برایش ماهی های مرده جمع می کند.
.
داستان تیغ و آینه
که با نماد گربه و قناری ای در قفس و فضایی خاک آلود و لوکیشن سلمانی ادامه می یابد تا گره از یک قصه ی قدیمی عاشقانه باز کند.
.
داستان طعمه پر از کشش و هیجان و فضای شهر ساحلی و قصابی که باید سر یک گاو را ببرد اما گاو طعمه ی سگ های ولگرد می شود.
داستان به شدت ریتم داشت.
.
دل گم شده که این داستان به عباس معروفی تقدیم شده است.
نقاشی که باید دلداده ی یک جوان افغان را از روی تعاریف و قصه هایی که جوان می گوید برایش نقش بزند. تا جایی تعریف می کند که جوان بی خیال می شود اما نقاش تازه به نقش خود که هفت بار ان را کشیده است دلداه شده.
.
داستان پرنده ی روشن که فضای شهر جنگ زده را دارد.
.
سرگیجه. شب شغال. پایکوبی. مثل شب های دیکر. آخرین تصویر و داستان شهود.
.
" دست کشید به گاو و گفت پول کفن و دفنم را بدهد راضی ام."
.
" زن توی اتاق تاریک و ابری می لندید."
این فعل لندیدن.
.
" بوی جلبک های ترشیده ی دریایی و بوی ماهی های مرده را می آورد. پشگنه های آب از هجوم موج ها برمی خاست و به سر و صورت پدر و پسر می خورد و با خود طعم شوری دریا و بوی ماهی های مرده را می آورد."
.
" گاو نیمه جان آغشته به خون و ماسه و آب، خرخر می کرد. کارد را نهاد به گردن گاو و بسم الله را گفت. به استخوان که رسید ساطور را کشید و بادو سه ضربه پیاپی سر بزرگ گاو را از تنش جدا کرد."
.
" گذر سگ های شناور را در مه نگاه کردند."
.
" خودت گفتی می تونی با این قلم و رنگ، مرده را زنده کنی."
.
" نباید بری. گم شده ی ما هنوز پیدا نشده."
" کسی را میان قندهار و هرات گم کرده ام."
.
" من ان خاطره ی تلخ را پشت سر گذاشته بود و از آن شهر امده بودم اینجا. در این شهر زن گرفته بودم. سه چهار تا بچه داشتم. دخترم دیگر دم بخت بود. نیمی از موهام سفید شده بود. پدر و مادر مرجان مرده بودند. تنها برادرش سال ها پیش رفته بود دوبی..."
.
" درختان اکالیپوس و تمبر هندی"
.
خانه ای که از سرهنگ ویلیامز خریده بودند و سرهنگ می خواسته کلکسیون کوسه درست کند.
.
" ماشو انگار جای دیگه ای تو دنیا نداشت به جز دریا."
.
داستان پایکوبی با اسم های امان الله و خویبار.
داستان کرنازن هایی که حالا نمی توانستند به کارشان در روستا ادامه بدهند.
.
داستان یک شب دیگر
که نشان از رسم ازدواج با برادرشوهر بعد از مرگ شوهر دارد.
دیدگاهها
چقدر بهم معرفی کردی و نخوندم هنوز
بلا روزگاریه