این داستانم رتبه ی اول جشنواره ی خلیج فارس را کسب کرد.- قصه جمعه ها

رادیو شعر و داستان- داستان صوتی- " تو نمی دانی من چه چیز را جا گذاشته ام."

 23 فروردین 1398  16:02 |  0 نظر |  1383 بازدید |  امتیاز: با 0 رای
یک هفته ای می شود که هنگامه دوباره هر شب با سر و صدایی شبیه خفگی از خواب می پرد و می گوید: فاخته، فاختی، فاختنی...
بعد با موهای آشفته و دست هایی که انگار در حال شنا کردن هستند رو به من می کند و می پرسد: بقیه اش را یادت نمی آید؟ چی بود ادامه ی این شعر؟
من که ساعت 4 صبح، عصبی و کلافه از خواب بیدار شده ام، فقط به حالت دست هایش خیره می شوم که هنوز آرام نشده اند و دارند چیزی را کنار می زنند، انگار که کمک بخواهند تا از مهلکه ای سخت نجات یابند.
از وقتی به مصر آمده ایم، این خواب، گاه و بی گاه سراغش می آید. هر بار با دهانی باز از خواب می پرد و می گوید "نزدیک بود غرق بشم. یه جایی بودیم که صدای اون شعری که اون روزها توی شهر می خوندن می اومد. تو یادت نیست؟"

داستان کوتاه داستان کوتاه تو نمی دانی من چه چیزی را جا گذاشته ام ؟
نوشته "راضیه مهدی زاده"
#قصه_جمعه_ها

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید