چاپ شده در مجله ی کتابیسم

موخوره، نوشته‌ی راضیه مهدی‌زاده

داستان کوتاهی از کتاب موخوره، مجموعه داستان نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده که توسط انتشارات کتاب کوله پشتی منتشر شده است.

"هر روز در آن ساعت،صدای دف و نالش های کش داری برپا بود.

مراسم عارفانی بود با لباس هایی سبز… 

آن ساعت روز کسی نمی دانست،خورشید چه وظیفه ی سنگینی بر دوش دارد.

هیچ کس از نانوشته های خورشید آگاه نبود اما آن ها یک به یک لباس سبز احرام بر تن می کردند و صدای دف و نالش های نی را فریاد می زدند.

آن ساعت روز مراسم عارفانه ای بود که گرد دست های طلایی خورشید انجام می شد .

و خورشید جاده ای بود برای رسیدن به درختی که فرسنگ ها دورتر از شیشه ی پنجره،زاهدانه

می زیست.

درخت پر بود از خزه های سبزی که در طول سال ها بر او پیچیده بود.

بافته هایی از دست اندازی گیاه در ساعت خورشید

پیچک هایی سبز

دست هایی که گره وصل است به ساعت نور

هیچ کس اما گیاهان و دین شان را جدی نمی گرفت.

هیچ کس پیامبر سبز ساقه را که درد قد کشیدن با جامه ای کهنه را تحمل می کرد نمی دانست.

و پنجره،واسطه ی وحی بود و معبدگاه عارفانه ی سلوک تا رسیدن به تمنای سبز برگ ها

این قصه آن قدر کش دار بود که تمام دیوارها و پنچره های خانه را می پوشاند.

خورشید بارها چرخید گرچه آدم ها ثابت کرده اند،خورشید ایستاده و مسکون و بی حرف است اما قصه ی خورشید و گیاه،چرخشی مدور بود.

.

.

و عاقبت،روزی انسانی رد شد.

پنجره را کنار زد و در سکوت و تاسف،گلدان زرد و طلایی را با خود برد.

آن ها شنیده بودند آدم ها از دردهای زیادی از جمله خطای چشم رنج می برند اما نمی دانستند رسیدن را مرگ می پندارند