چاپ شده در مجله ی سیاه سفید
شریعت پنجره ها
پنجره را باز گذاشته ام.
آخر می دانی،حتی در قرن۲۱ هم من به معجزه ها ایمان دارم .
یادت هست که همیشه به معجزه ها ایمان داشته ام. یادت هست من رو به روی گلدان،میان دریچه ی نور و معرفت نشسته بودم و تو به غربت داستان
های من نیشخند می زدی. ..
و خنده ات چه تلخ بود،آنقدر که همان شب ماه گرفت و خسوف شد و فردای آن روز،صبح نیمه گرگ مست در حالی که میشی در پیاده رو دیده نمی شد،قطعا تو کوله ی کهنه ات را برداشته بودی و… .
و من هر صبح بیدار می شوم. اصلا همین شد که سحرخیزترین صبح گرد شهر شده ام و انگار که رفتنت را در زمان و کوله پشتی ها حک کرده باشند… صبح ها با گردنی که در سرما سوزن سوزن می شود و دستی که تنها یک کلید برگشت دارد،شهر را،کوله پشتی ها را و آن گوشه ی زمان را زیرو رو می کنم.
و زمان زیادی می گذرد که عادت دیگر من،پس از سحرخیزی،باز بودن پنجره هاست. آن روز هم که خسوف شد برایت گفتم،هر پنجره ای دین جدایی دارد.
پیامبر جدیدی ست.
دست هایی مجزایی دارد. و باز هم برایت تعریف کردم که مثلا پنجره ی خانه ی همسایه را دیده ام که صبح به صبح وقتی همه ی شهر خوابند چگونه قاصدکان را می بلعد. .
پنجره ی حیاط پشتی را دیده ام که هرگاه باران می آید همه ی قطره ها فقط نصیب او می شوند. و پنجره ی من که بیشترین نور این حوالی برای اوست. .
و بعد هم برایت تعریف کردم،ماجرای نور و شاخه های خشکیده ی درخت مو را… و باز هم … .
به هر حال امروز اخبار گفت “خسوفی در راه است”. پنجره را بیشتر از همیشه باز می گذارم.
زیرا معجزه باید با گردی زمین ارتباطی داشته باشد.
پ.ن:
.
پخش مرکزی کتاب
انقلاب. ابتدای کارگر جنوبی،کوچه مهدی زاده، پلاک،واحد۲
.
سفارش تلفنی
_ ۰۲۱۶۶۹۶۱۶۲۸
_۰۲۱۶۶۵۹۴۸۱۰