می خواستم انچنان مفصل از اسفار کاتبان بنویسم که روزها و سال ها به طول بیانجامد. نمی نویسم. دیوانه ام می کند. شور می اندازد به تک تک اجزای منفرد و منقطع تنم. دوست دارم بنشینم و رونویسی اش بکنم. دوست دارم بروم توی قصه و کنار اقلیما بنشینم و شدرک و نیم تنه ی جداشده اش را ببینم و در حیاطی که او وارث قبر آذر است و رفعت ماه بویش پخش شده در فضای شاه مغفور... بنشینم سال ها و ساعت ها به تماشا و راز و فسانه و افسون...
باشد در دست ها و خط های پیشانی و کاهش جان و عددی که بالا نمی رود که عمیق می شود و فروتر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید