جومپا لاهیری را دوست دارم به خاطر ظرافت هایی که در انسان و قصه ها و جهان شمولی داستان ها می بیند. این دو زندگی و دو دنیایی بودن بزرگ شدن در آمریکا و به زبان انگلیسی نوشتن و حرف زدن و فکر کردن و در خانواده ای هندی با فرهنگ و غذا و نوع نگاه بنگالی زیستن، قصه های او را غنی می کند.
.
موضوع موقت. داستان اول ظرافت یک رابطه ی دو نفره که در تاریکی رازها یشان را اعتراف می کنند. تکنیک چراغ ها را خیلی دوست داشتم.
دقت به جزییات رفتاری زن و شوهری.
"گونی های زیب دار برنج باسماتی. قصاب های مسلمان بازار هی. با مسواک نامرغوب که شبا از خراجی خریده بود لثه اش را خون انداخت."
.
" شبا پای تلویزیون می رفت و برشتوک می خورد و با دسته ی مدادرنگی ها مشغول به ادیت کردن می شد."
" ان وقت ها که آشپزی می کرد توی عذاها سیر و هل می کوبید."
نشان دادن تمام شدن یک زندگی و سردی رابطه با این ظرافت فوق العاده.
ان ها در جلسه ی شعرخوانی چند شاعر بنگالی در سالن کنفرانس کمبریج با هم آشنا شده اند. هر دو هندی هستند اما د رامریکا به دنیا آمده اند.
" می خوام وقتی این حرفو بهت می زنم صورتم را ببنی. روزی هم که گفته بود حامله است درست همین را گفته بود با همین لحن آرام. ان موقع شوکمار اماده نبود اما حالا امادگی اش را داشت. فقط نمی خواست شبا دوباره حامله باشد. دلش نمی خواست مجبور بشود خودش را به خوشحالی بزند."
.
" چند وقت بود دنبال آپارتمان می گشتم. بالاخره یکی را پیدا کردم."
ضربه ی نهایی در آرامش و سکوت و میانه های بازی برای تمام شدن یک زندگی دو نفره
.
"حالا وقتش رسیده بود چیزی را که با خود عهد کرده بود هرگز به شبا نگوید را بگوید."
" بچه ی ما پسر بود. پوستش قرمز می زد. حدود دو و نیم کیلو وزن داشت."
.
" بیرون هوای شبانه هنوز گرم بود. آقا و خانوم بدفورد دست در دست هم قدم می زدند."
که تقابل همسایه های پیر که هنوز با هم زندگی می کنند و ان ها که در سکوت تمام کردند.
.
داستان وقتی آقای پیرزاده به شام می آمد.
یکی از داستان های گرم و دوست داشتنی از زندگی در دو گوشه ی دنیا و نگرانی های مربوط به یک جای دور که چگونه سرازیر می شود توی گوشه ی دیگر دنیا.
" بادام هندی فلفلی و روغن خردل می خورند."
" بوی خفیف لیمو و رازیانه"
" لیمو ترش قاچ کرده و سه فلفل"
" یک ان متوجه شدم زندگی اول تو داکا اتفاق می افتد و زندگی ما در اینجا فقط سایه ای از زندگی در داکا است."
من این حس را در بسیاری مواقع به مهاجرت دارم. هنوز هم گاهی می آید و می رود.
" می ترسیدم دعا یک جوری از ذهنم بیرون بریزد."
" راجع به پیشرفت کتاب آقای پیرزاده با هم حرف می زدند.احتمال استخدام پدر. اهنگ های کیشورکوماروو..."
.
یکی از صحنه های درخشان داستان زمانی ست که ترس و حیرت روی کدوی هالووین خالی می شود و با خراشی صورتش ترسناک تر به نظر می رسد. به جای اینکه دستش را روی صورت بگذارد و بگرید و چشم هایش گرد شود.
.
" هر سه جوری رفتار می کردند که انگار یک نفرند. یک غذا می خوردند. یک تن واحد دارند. یک سوت واحد. یک ترس و تنهایی واحد."
.
" سر میز عسلی مان نشسیتم و به سلامتی آقای پیرزاده آب خوردیم."
.
داستان متجرم دردها
به معنای حقیقی کلمه فرد مترجم درد و مرض های بیماران به دکتر بود.چون دو زبان می دانست و در وقت های دیگر راننده ی تاکسی بود. موقیعتی که زن آمریکایی و مترجم برای همدیگر شفاف می شوند و رازهایشان را با هم در میان می گذراند. کمی عجیب و کمی خاص.
.
مترجم تلاش می کرد زبان های مختلف را یاد بگیرد و بدو اشکال یک غزل ایتالیایی بخواند و با خودش فکر می کرد این است معنی زندگی که برای هرچیزی که تلاش کنی به دست می آید و.. بعدها این ایمان را از دست داد.
.
" آدرس آقای کاپاسی را باد برد. هیچ کس به جز آقای کاپاسی متوجه نشد. کاغذ بالا رفت و بالار و بالاتر..."
.
دربان واقعی در کلکته اتفاق می افتد که بیچارگی و بی جا و مکان شدن یک دربان را نشان می دهد و سیری که همسایه ها با او طی می کنند و .. من این داستان را دوست نداشتم.
.
داستان جذاب.
یک زن نسل دومی هندی آمریکایی عاشق یک مرد هندی می شود و با هم قرارهای عاشقانه دارند.
.
خانه ی خانوم سن
یکی از داستان هایی که از خلال زندگی روزمره دلتنگی و دوری از خانواده و هوم سیک شدن را نشان می دهد. راوی سوم شخص از نظرگاه الیوت که در خانه ی زن هندی ست و به عبارتی اون بیبی سیتر اوست. پرستار - اگر توصیه ی ب را آویزه ی گوش کنم.
.
این خانه ی متبرک
از خلال یک شبانه روز زندگی دو نسل دومی هندی که به نوعی یک بخش کوچک از زندگی آن هاست به تمام شدن یک زندگی و شروع سردی های یک زوج می رسیم که درداستان های جومپا زیاد هم به چشم می خورد.
اما داستان تمام نمی شود. شخصیت ها انگار کماکان ادامه دارند و به زندگی شان می پردازند.
.
معالجه ی بی بی ها
از داستان های بد کتاب که همه ی بیماری ها و مسایل بی بی با بچه دار شدن از بین می رود.
.
سومین و آخرین قاره
می توان این داستان را مقدمه و فشرده ی رمان همنام دانستو سیر مهاجرت یک مرد برای تحصیلات تکمیلی. زنی که مادرش و خانواده برای او می گیرند و تشکیل زندگی و ...
.
زنده به سوی بهشت
به نوعی مواخره و توضیحی بر کتاب است و شرحی بر دو زبانه بودن. با اینکه جومپا در خانه و خانواده بنگالی حرف می زد و سالی چند بار به هند سفر می کند   اما خودش را دو زبانه نمی داند و با ظرافت های زبان بنگالی آشنا نیست.
" مادر من حدود سی و پنج سال و پدرم حدود چهل سال خارج از آمریکا زندگی می کنند اما در تمام این مدت، خانه ی ما را دیوارهایی نامریی احاطه کرده اند که ما را از اثرات زندگی در آمریکا دور نگه می داشت."
.
" نوشته های من این روزها کمتر پاسخی به نوستالژی فرهنگی خانواده ام است و بیشتر تلاشی ست برای پیشبرد مهارت ها و گسترش قلمرو داستانی خودم."
.
" شخصیت اصلی داستان واهمه دارد که پسرش بعد از مرگ مادر پدرش به بنگالی صحبت نکند."
" ترجمه تنها یک عمل محدود به زبان نیست. بلکه یک عمل فرهنگی سیال است."
.
داستان های برگزیده ی کتاب را دوباره خواهم خواند.
 
 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید